-->
             
 
             ....مردونه 
!!! محلی برای درد دلهای مردونه دور از چشم خانومها
 
     

 :دوستان  

Arzyabi..

اراضی اشغالی
!!چرنديات

آخر دشمنها


پينکلفلويديش



:دشمنان
  

زن نوشت

خورشید خانم

 

Thursday, February 27, 2003

اين مدت من خيلي مطلب از دوستان عزيز گرفتم كه سعي ميكنم هر دفعه يكي از اين مطالب رو اينجا بگذارم. بابا دم همتون گرم! من نميدونستم اين همه مرد توي ايران هست!!
مطلب زير رو سياوش عزيز از وبلاگ فالش نت برام فرستاده! سياوش جان ممنونم!

قضيه ما و ضعيفه و اون شب كذائي!

سلام خدمت بر و بچ .
نوکر همتونم به مولي (مولا ) حال کردم با وبلاگتون هوار تا ! اگه اجازه بدين ما هم بيائم درددل از دست اين جماعت ....
ماجرا از اون شب شروع شد ....
حاجيتون . چي ؟ بيخوابي زده بود توسرش . رفت سر جيب باباهه . يه حالي به کليد ماشين داد و زد بيرون . از خدا که پنهون ني از شما چه پنهون که دلم خيلي گرفته بود اون شب . در ميني بوس بابا رو وا کردم و نشستم توش . نوار سلطان داريوش هم که مثل هميشه تو داشبورت بود. خلاصه يه تريپ مگنا هم که روشن کرديم و تريپ غم (ايشا الله نصيب هيچکي نشه ) ماشين رو گذاشتم دنده ۳ و راه افتادم ( بر و بچي که با ماشيناي سنگين کار کردن ميدونند که اين ماشينا معمولا با دنده ۳ به بالا را ميافتن و از دنده ۱و۲ خيلي کم و بيشتر وقتي که بالاي ۶-۷ تن بار + سر بالائي خفن هست استفاده ميشه ) داشتيم ميرفتيم و با سيگار و داريوش حال ميکرديم که يهو نفهميديم چي شده . سر از ميدون آزادي در آورديم .
ددد بيا . اينجا کجاست ما کيئيم ....
خلاصه با خودم گفتم حالا که تا اينجا اومدم . يه سر تا بالا شهر بريم . ببينيم اونجا چه خبره . خلاصه آزادي رو اومديم بالا . تو همت .بعدش هم چمران و جاي شما خالي از سر پارک وي انداختيم تو وليعصر . به به ما در کف خيابون به اين باحالي بوديم که چشممون اوفتاد به يه دکه روزنامه فروشي . گفتم بزا اين گوشه نيگر دارم برم يه ۲-۳ نخ اشنو بخرم تپريپ دود کش بازي . ماشين رو زدم بغل . داشتم با اين پسر همشهريمون (ميتي دکه دار ) لاس ميزدم که اوووووخ يه صداي خفني اومد با خودم گفتم نکنه اين ولد زنا آمريکاي بي ناموس حمله کرد . اما برگشتم ديدم . رقي شوماخره ! يه اپل کورسا به رنگ آلبالوئي! يه ضعيفه بزک کرده هم توش نشسته . مثل اينکه ميني بوس به اين بزرگي رو نديده بود . البت خودش ميگفتم ديدم اما خواستم لائي بکشم ار کنارش . (ما هم تو دلمون يه تيريپپ خنده زديم جون دائي اما به رو خودش نياورديم .گفتيم بزا خوش باشه .
از ماشين پياده شد و با پر روئي تموم گفت ؛اين لکنته رو کي اينجا پارک کرده. ما اولش اومديم خشمناک بشيم اما اين پدر سوخته دلمون نذاشت. گفتم خانم شوماخر ! شما هم جاي آبجي ما . از پشت زدي به ماشين ما . خيالي ني . گو اينکه سپر ماشين ما رو شوهر دادي اما خوب ماشين فکستني خودت که گلگير و چراغ سمت راست + نيم سپرش داغون شده . بيخيال ديگه ما را به خوشي و شوما رو به سلامت .
دختر رو ميگي يهو شد مثل ابر بهاري زد زير گريه . د بيا . چه کنيم با اين طفلک .خوبيت نداره . مرام طيب بازيمون گل کرد و دستمال گلمنگولي که ننمون واسمون درست کرده بود رو از جيبمون در آورديم و اشکاشو پاک کرديم و.جلدي پريديم سيم بوکسول ! رو از تو ماشين در آورديم و ماشين زوار رفتشو بستيم تا به يه تعميرگاه برسونيمش .
خودش اومد جلو کنار صندلي ما نيشست . ما هم مولايي هيچي نگفتيم تا خودش شروع کرد به درد دل کردن که آره . ماشين بابام و اگه بفهمه چي کارم ميکنه و دفعه چهارم هست که دارم تصادف ميکنم و از اين خاله زنک بازيا . اما من اصلا جيکم در نيمد . راستياتش خيلي دلم واسش سوخت . گفتم بورو سوار ماشينت شو تا برسيم . گفت کجا بريم . گفتم کاريت نباشه ! راستياتش تا رسيدم فرحزاد .دم مکانيکي مرتضي کلي تو ماشين داشتم واسه خودم فکر ميکردم . و لعنت ميفرستادم به شيطون . لامصب اين دختره عجب چشمائي داشت. بي معرفت همش تو آينه رو که نيگاه ميکردم چشماش ميافتاد تو چشام .
خلاصه گذشت و گذشت تا با هزار بدبختي رسيديم به تعميرگاه مرتضي و ماشين رو تحويل اوستا داديم و کلي سفارش کرديم که باهاش رو حساب من ارزون حساب کنه . يه جوري هم درست کنه که جلو باباش تابلو نشه . مرتضي هم که بچه محل بود و از اينا گذشته يه مرد با مرام و لوطي . بنده خدا اون هم قول داد که فردا ظهر آماده ميشه اين ماشين .
با مرتضي دست دادم و يا علي گفتم و خدافط .
بعد اين ضعيفه اومد جلو و دستشو گذاشت رو کمرش و گفت : دستت درد نکنه علي آقا . اين موقع شب ميخواي منو وسط اين گورستون تنها بذاري و بري . پس غيرتت کو ؟
د بياااااااااا . خر بيار و باقالي جمع کن . ديدم راست ميگه خوبيت نداره . خر شدم و گفتم بيا بالا تا يه جا برسونمت . سوار شد و اول بسم الله گفت . من اسمم الهه هست بعدم دستشو دراز کرد تا دست بده !
<اين خاطره چون خيلي طولانيه .تا هميجا بيشتر ننوشتم . اگه با قضيه حال کرديد بگيد تا بقيشم واسه دائي بيام >

نوکر هر چي نامرده . که اگه نباشه مرد هم ني ....




Tuesday, February 25, 2003

با تشكر از نيمای عزيز برای نوشته زير:

http://www.nimariver.blogspot.com


ايتماد نباس کرد!

ساموليک خدمت رفقاي پشه کش! آخه به موولا ضعيف کوشي هم حدي داره...بنده که مي بيني اصغر استم اوچيک همه رفقا و خلاصه کتک خورده هرچي با مرام بي رياس!
جونم براتون بگه يکي نيس بگه تخت فنري بيتره يا تخت مرده شور خونه؟ آخه کلاتون به چند که اومدين سيبيل رو به اين ضعفاي رياکار اينداختين؟ ما مرام داريم هرچي ضعيفس اينهو آبجيمون ميبينيم، اون جماعت ثاني الخلق که تو کتشون نميره مرام و صافي چيه! ما صاف و صوفيم مثل کف دس، ايينهو يه داهاتي اومول اما به موولا بي رياييم! بي دوز کلک! بدون اين فريب و نقاشي و بزک رو او صورت! اصغر است و يه دست سيبيل و يه عشق لات بي لوطي کشي، البته نووکر همتونم هسيم که جز خط خطي و اينا جولوتر نرفيم که آجان و فلان و اينا را عمراً دوس نريم.
حرفي بوود؟ آخه نفله هاي نيش خند زن از آجانم زهره نداشته باشيم عومراً از اوناش نيسيم که سيبيل و بالا بديم و عرق تو اين لامصب بيريزيم که آبم هيچ موقع به اين سيبيل گير نکده که ما بخوريم! حلالي هست و حرومي هر چند که ديگه جون اصغر اين بي لوطيا يه کاراي مي کنن که اين چيزا هم پاک از يادمون ميپره و کارد به خونمون ميرسه!
خب، اما چه صابون بينويسين چه سابون که بالاخره باست کف کنه که مي کنه! چه بينويسين زن چه ظن و يک کسره هم از عرب جماعت ايختلاص کنيد به زيرش، باس بشه شک و اين حرفا که بالاي سيکليه و خولاصه ما عمراً به اين جماعت ضعيفه و اينا ايتماد که نريم هيچ حال و حووصله هم نداريم که يه بند يکي که فکر مي کنه خعلي با کمالته بيشينه جولومون و از بزک کاري با ما ايختلاط کنه که هر چي بال بزنه بازم داش ما ميگيم ايتماد به اين جماعت که نريم هيچ يه همچي ايختلاطي عين اينه که سيبيل زده و بي لنگ و کولاه بري تو بازار!
ززززززززززاده نشده که اين اومولي رو روي دومن ما بيبينه! خولاصه بگم که باس مواظب خودتون باشين!ايتماد هم عومراً اگه کردين ديه ايسم منو نيارين که خعلي خط خطي ميشم! به موولا تا خودتون با دستتون اينا رو تو گور نذارين عومراً به مردنشون هم ايتماد نکنيد! از ما گفتن و از شوما هم حالا...
خولاصه زينده باد مردونه... اضافات بيشتري نيست که هر چي با رياست به خاک سپردم و ديه رخصت تا بعد، يا حق.